August 12, 2015

تبعید




مثل مادر که از دست رفت و دیگر نتوانمش دیدن، نشسته چای در استکان میریزد
مثل لحظه ای که جُدا شدم از تو، وقول دادم، که دیگر نبینمت
مثل آن لحظه، که باد کلاه را از سر بِرُباید
دیگر به تو بازنخواهم گشت آشیانِ من، وطن

دامون


٠٨/١٢/٢١٠٥

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List