May 5, 2015

سوار پشت سرنوشتم








سوار، به پشت سرنوشتم

 .به تاخت میتازم

هر چند

"پشت به زین"

در این وَرتِع

نا باورانه میزند؛

 ،و من

هزار چاره و اما و دلیل را

ِ  بهانه به زخم 

در کتف خویش، کرده ام

،گفتی

خنجر دوست را

رسمی از آتش است 

که در سینه میسوزد

*

  ایستاده ام 

در باور خویش

در انتظار ِ بارانم 

که ببارد، چون تگرگ ِ زَقّومی 

به تُندر اعتقادم 


که، خاک

.گرفته بنیادِ آن خُشک ریشه های عطشانش
 
،نه

دردی نیست

که  پنداری 

همتایِ مرحمی 

.*به تلخی دُمِ جرار


دامون

٠٥/٠٥/٢٠١٥

به تلخی دُمِ جَرّار *: اینجا به معنی دمِ عقربِ جرار است که وحشتناک و درد آورَست 

 


No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List