October 8, 2014

تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی




تو نه چنانی که منم، من نه چُنانم که تویی

تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی


من همه در حکم توام، تو، تو همه در خون منی

گر مه و خورشید شوم، من کم از آنم که تویی


با همه ات رشک برم، چون سوی من برگذری 

باش چُنین، تیز مران، تا که بدانم که تویی


دوش گذشتی ز بَرَم، بوی نبردم ز تو من

کرد خبر گوشِ مرا  جان و روانم، که تویی


چون تو مرا گوش کشان، بردی از اینجا که منم

بر سر آن منظره‌هاهم، بکشانم، که تویی

 

زین همه خاموش کنم، صبرِ ظفر نوش کنم

عذر برم بر گنهی، گفت زبانم که تویی


غزل شمارهٔ ۲۴۶۰






مولوی


دیوان شمس غزلیات







توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس را ندارد؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند


دامون

به امتیاز کارگاه شعر دامون

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List