۱۷ آذر ۱۳۹۲

در تلنگر های امواج







یار من در کار من استاد شد

ور نه او بُد یار من، در کار من، استاد یش

شعله میرقصد به روی آب

آب میرقصد، با زبانزد های شمع

.خون من جاریست در اکنون ِ این بودن 

که مختوم است در بن بست ا ین کوچه

عشق من دریاست، و هر موجش 

سکون این شب منفور را میگدازد لحمه در لحمه

میخروشد از بُنی، آتش گرفته 

که هر شعله اش در تلنگر های امواج


دامون


٠٢/١٠/٩٠

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من