هیچکَسم دست بر این
کوبه نسود
خالیست حیاطِ اَندیشه هایِ من
و کلاغهایِ حرف
همه با بغض مرا مینگرند
و علفهای هرز در
باغچه ریشه دواندند
کسی دست به کوبه
نسود و من تنها
میانِ ابریشم ِ این
پیله مانده ام
میان پهنهء در هیچ
نیامد پیش
حتی سلام ِ رهگذری
زمان مرا ز یاد
برده در این انتظار ِ سرد،
در این حیاط وحش
دامون
No comments:
Post a Comment