November 30, 2013

عاشقانه





شاید که در کوچه نسیمی نمیوزد

و حکایتی جز آن تومار مکرر تکرار

و جار در نا هنجار ِ زندگی، دگر نمانده به جا

و حتی

کلمات هم، برای تو، تکراریست

تو کاغذ

تو قلم
دستی، حائل انگشتان

که گیج

چون تندر صماع درویشان

.در میانه ء میدان

*

در کوچه نسیمی نمیوزد، آنسان 

که عشق را 

به نغمه برخواند

حکایتی دیگر نمانده به جا، جُز 

تکرار مکررها

و جار در نا هنجار

و بوی ادرارِ ِ اسبها و گَزمه ها



دامون

٢٩/١١/٢٠١٣



No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List