شاید که در کوچه نسیمی نمیوزد
و حکایتی جز آن تومار مکرر تکرار
و جار در نا هنجار ِ زندگی، دگر نمانده به جا
و حتی
کلمات هم، برای تو، تکراریست
تو کاغذ
تو قلم
دستی، حائل انگشتان
که گیج
چون تندر صماع درویشان
.در میانه ء میدان
*
در کوچه نسیمی نمیوزد، آنسان
که عشق را
به نغمه برخواند
حکایتی دیگر نمانده به جا، جُز
تکرار مکررها
و جار در نا هنجار
و بوی ادرارِ ِ اسبها و گَزمه ها
دامون
٢٩/١١/٢٠١٣
No comments:
Post a Comment