۱۲ مرداد ۱۳۹۴

پژواک




من که در من پنهان است مرا مینگرد، در آینهء چشمِ خویش
من که در من جاریست-خوب میداند کآن منِ دیگرِ من، ثبوت ِ بودنِ خویش را، در من می یابد، نه در منِ در خویش




دامون



٠٣/٠٨/٢٠١٥

۱۸ تیر ۱۳۹۴

گذر قصاب




دنیا محلی برای گذر است، با خویش میگوید عابر
و عبور میکند بی اعتنا
از خطی پیش کشیده، به سنگفرش خیابان
آنسوتر، گله ای بیمار و گَر
در رداّدهء خدایانِ منقوش در معبدی شکسته و مطروک، نقشی از زنگار ماه را به دخیل میبندد

مغز بیمار گونه ی جلاد مغز ها
نه دور در زمان شاید، طعمهءِ دست نشانده افعی هاست
 دل بد مدار


دامون

٢٢/٠٤/٢٠١٤  

۴ تیر ۱۳۹۴

اتصال





زبانی که سرود میگوید برای من
و نه دروغ
و در باور، دنیا به آنکه
فقط دروغ

سرود است
***
چاره جز نوشتن افکار نیست برای من
چون تنها اتصال من به اطرافم
فقط زبانیست
که منویسد گذشت ایام را، سر ِ مگو را
و می افشرد
تاب این دل را
که اتصالش از من به من است
و اتمامش در ناحنجار سکوت
به محو به هیچ

دامون

٠١/٠٤/٢٠١٤