۱۷ آذر ۱۳۹۲

در تلنگر های امواج







یار من در کار من استاد شد

ور نه او بُد یار من، در کار من، استاد یش

شعله میرقصد به روی آب

آب میرقصد، با زبانزد های شمع

.خون من جاریست در اکنون ِ این بودن 

که مختوم است در بن بست ا ین کوچه

عشق من دریاست، و هر موجش 

سکون این شب منفور را میگدازد لحمه در لحمه

میخروشد از بُنی، آتش گرفته 

که هر شعله اش در تلنگر های امواج


دامون


٠٢/١٠/٩٠

۱۵ آذر ۱۳۹۲

کوبه



هیچکَسم دست بر این کوبه نسود

خالیست حیاطِ اَندیشه هایِ من

و کلاغهای‌ِ حرف همه با بغض مرا مینگرند

و علفهای هرز در باغچه ریشه دواندند

کسی دست به کوبه نسود و من تنها

میانِ ابریشم ِ این پیله مانده ام

میان پهنهء در هیچ نیامد پیش

حتی سلام ِ رهگذری

زمان مرا ز یاد برده در این انتظار ِ سرد،

در این حیاط وحش


دامون


۱۰ آذر ۱۳۹۲

از کوزه

از کوزه





از کوزه بُرون همان طراود که در اوست

و نی

آنکه بر دوشش کشد وصفش کند

به آن حکایت که 

لُوع لُو ع را تلعلُوئی واجد باید 

نی آنکه زرگر نامش کند

تکیه بر کلمه ای به نام من، تو 

ویا 

نقشی از این قبیل را 

در سر نیست

مر آنچه تو گوئی 

 !نِی آن نقش ِ جوهر کم رنگت، که دُ چار است

باری، عُمق مطلب از کجاوه پرید

و مرا افسون در چیز دیگربود، که لکنت داشت

چرا که لکنت خود نشانهء استواریست در بیتوتهء عزلت

آنچه ناگویاست نشانه گر ِ بارزی از محض ِ بودن است 

در حضیض

و مرتبه ای بس والاست - در طریق

آنچه در تصاحُبش سالکان به چلّه نشینند 

ومُرتاضان 

بر فرش نسرین



دامون