هنگام آن رسیده بود، که رستم، سهراب را بکشد اما، خنجرش را که به زهر آهیخته بود، نیافت
و در عصری که میرفت دلگیر شود نه کم، شبیح بر همین امروز، با گم گشتن این خنجر آهیخته به افیون، روزِ خوبی شُد و رستم که دستانش هم نام نهادند، فرزند خویش را نکُشت
و مو بدان نشسته بر ایوان، همه با هم به ایدون باد
وجارچی ها به سرود
که شاهنامه، آخرش خُش گَشت و پایانش، چون شهد شیرین
وهزار داستان که نوشته نشد، هزران هزار ، قدِ تمام ستاره ها
دامون
۱۳/۰۷/۲۰۱۹
No comments:
Post a Comment