December 3, 2019

بوف کور







من 

تو را می نویسم سطر به سطر

و زیر هر نقطه ات

دندانه میگذارم 

که دلم برایت پیچ نرود

که سرم

اگر درد گرفت‌ 

قرص آسپرین شود برایش

من تو را 

آنقدر مینویسم
 
که تمام شود 

جوهر پیرینترم

و، دود از آن بلند شود 

مث‌ِ قطار صادق، توی بوف ِ کور

من تو را میتابم که پنبه نباشی

حتی اگر

پشم بز ِ مرحوم ِ گاندی باشی 

و شیر بدهی 

هر شبانه روز 

بدون ِ هُرمن

طبیعی

مثل آب خونک ِ شاه چشمهء کندوان

:بابام میگفت 

"با عصاش بازش کرده رضا خان"

چطوری بگم 

من تو را مینویسم 

شاید همانقدر که نوشتن بلدم

و تواگر نخوانی مرا

از دست داده ای این نوشته را

با آن همه سواد 


دامون

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List