April 29, 2017

من گوشه نشین گشتم





من گوش کشان گشتم 
از لیلی و از مجنون
آن میکِشَدَم زان سو
وین می کشدم زین سون
یک گوش به دست این
یک گوش به دست آن
این میکشدم بالا 
وان میکشدم هامون
از دستِ کشاکش من
وز چرخ، برآتش من
می گردم و می نالم
چون چنبره‌ ای گردون
آن لحظه که بی‌هوشم
ز ایشان برهد گوشم
میقَلتَم چون شاهان
بر اطلسیِ اکسون
*من عاشق آنروزم
تا بر دَرَّم و دوزم
بر خرقهٔ بی‌چونی
یک دم تِگَلی بی‌چون
* آن لحظه که بی هوشم
 وز نوش جهان مدهوش
 یا که لبی تر کرده ام
زان آسمانی رنگ، می
مانند شاهان میبرم 
لذت زِ بارِعامِ خویش
این خرقهٔ سالوس را
باید درید از بیخ و بُن
 وز نو 
به طرح تازه ای
آنرا به تن آهیختن

غزل شمارهٔ
۱۸۷۸
مولوی » دیوان شمس » غزلیات


توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List