۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
فریاد
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
دگر روز ۲
دگر روز
شنیده بود
کسی در گفته حدیثی
:که در آن
آدم آدم می خوارد و برادر برادر را
و من
به خیالم نیامد
به خیالم نیامد
اینرا
چراکه
میدانستم، پایانِ غمگینش
،و آنگاهان
مرا برایت بگویم
حدیثی ازِعَنفُوان
از آن زمان
حقیت
حقیت بود آنجا
ومیشُد دید، که در آخِر
حقیقت است که میماند
و دیگر
.هیچ
وحال، هنوز
من در انگارم
.که حقیقت، حقیقت است
بُگذریم
آنهم
.داستانِ دیگریست
دامون
۲۵/۰۴/۲۰۱۴
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
۲۶ فروردین ۱۳۹۸
باور
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
اشتراک در:
نظرات (Atom)


