۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲

عاشقانه










وقتی درد - در زیر و بمِ قلبت شراره میکشد

و استخوانهایت را

به هنجارِ طبیب هم

مرهم نیست

آنگاهان است که در آن

دردانهء عشق - پیله کرده است

و تو

مست، مغموم - چون شعله ور شمعی

در سایه روشن باد

به بودنش پاس میدهی

و از این قبیله سوختن و ساختن است

که در پت پت آن

تو را

نوشزهر و نوشداروست




دامون

١٤/فوریه/٢٠٠٩

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من