٢
گذشته میگذشت، خاطره ها را در آسیمه
من در وعده، به ملاقات میرفتم، به دیدار
تا
از بام ابرها بجویم هزار نجوا را
او، من بود
و حرف بود که میجَوید ما را در آغوش یکدیگر
از همه رنگها بیرنگ بود پوست، زیر شانه ها خانه داشتیم
در هر آسیمه، هزار سر بود
که
میجوید ما را، از پُشت مردمک چشم
من بودم و تنها، در هزار چشم
دامون
٠٩/١٠/٢٠١٣
پ س : کلمه ی" تنها " در بیت آخر اسمِ معرفه است